حسرت...
"http://www.w3.org/TR/html4/loose.dtd">
Sange Sabor
من زخم های بی نظیری به تن دارم اما تو بهترینشان بودی
عزیزترینشان....
عمیق ترین شان....
بعد از تو آدمها تنها خراش کوچکی بودند بر پوستم که هیچکدامشان به پای تو نرسیدند...
به قلبم نرسیدند....
حسرت... حســــــرت !
یعنے رو بـہ رویــــــــمـ نشستـہ اے
و باز خیســـــے چشمـــانـــمـ را
آن دستمال خشکــ بے احساس پاکــ کنــــد
. . .
حســــــرت
!
یعنے شانـہ هایت ، دوش بـہ دوشــــــمـ باشد
اما نتوانـــم از دلتنگے بـہ آن پناه ببـــــــرم
. . .
حســــــرت
!
یعنے تــــ ــــو
کـہ در عین بـــــــــودنت داشتنتــ را آرزو مے کنــــــــم....
بودنم
شاید گاهی... جایی... بیادت آمد ... افسوس....! می خواستم همیشگی باشم....
خود را نرنجان !
می آیی ... می روی ...
و فقط یک سلام ... و گاهی یک خداحافظی... نه ... این انصاف نیست ... من و یک دنیا عشق .... تو و یک دنیا بی تفاوتی .... این روز هایم به تظاهـــــر میگذرد... تظاهـــر به بی تفـــاوتی... به بی خیـــالی... به این کـــه مهم نیـــست.. و چـــه سخت میکاهـــد از جانـــم این نمـــایش لعنتی.... موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 38
بازدید دیروز: 28
کل بازدیدها: 143820
|
|